سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی درنگ بایدم ...

 

 

همه شهرو به هم میزدم اما ...چقدرپیشه تو بی اراده بودم ...

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ...

 

 

ُهوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ

 

الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّایُشْرِکُونَ...

 

 

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ

 

وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ...

 

 

صدق الله العلی العظیم ...

(آیات آخر سوره ی حشر22ـ23ـ24) ...

 

خواستم یه چیزی بنویسم ...

این آیات یادم اومدن ...خیلی دوست داشتنین ...الله مهربانم ...

« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق المهدی »


  « فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین »

دعاکنیم همدیگرو ...دعا نیاز آدمیست به حضرت ناز ...


نمیدونم چرا اینو نوشتم ...

 

توفکرنوشتن بودم ...

بخوام یه چیزی بزارم تو وبم فکرکم میکنم ...

پشت سیستمم میشینم WORDدوست داشتنیمو باز میکنم وشروع میکنم به تایپ کردن ...

خودش میاد هرچی که آرومم کنه ...

توفکرنوشتن بودم ...

فکر...فکر...فکر...

به این فکرمیکردم سال91کم سرماخوردم ...

البته جدا ازتابستونی که یکباره تخلیم کرد ویه 2ماهی گوشه خونه نای حرکت نداشتم ...

زیاد سرمامیخورم ...زیاد ...

امروز دیدم بله سرماخوردم اونم ازون دسته اولاش ...

گیج میزنم ...

خونه مامان بزرگ رفتم ...

حال شلوغی نداشتم برگشتم ...

کلافه بودم ...

اما ظرفاروهم شستم ...

هوس سوپ کردم ...سمبوسه خوردم ...

یه لیوان چای داغ الان کنار دستمه ...

چقدر من چای دوستم ...

خداخیر بده اونی که آمپول رو اکتشاف کرد ...میترسی؟؟؟

نه من که نمیترسم ...درد داره عوضش بعد حالت خوب میشه ...

حاضرم هی آمپول نوشه جان کنم اما قرص وشربت نه ...نه نه ...

شربت نه ...حالم بد میشه ...نمیدونم چرا این شربتا همشون تلخن ...

من تلخی دوست ندارم ...

نه ندارم ...

خداخیر بده اونی که دستمال کاغذیارو هم ابداع کرد ....وگرنه ماسرماخورده ها چه می کردیم ؟؟؟

یه فانوس قشنگ  که از مشهد گرفته بودم یه کار صنایع دستی کنار دستم هست ...

دوسش دارم ...خیلی ...

فانوس رو دوست دارم ...

یاده بچگیام میوفتم ...یاده بابابزرگم ...

واون گوشه ی اتاقی که ...

دوسش دارم ...

نوستالژی خاصی داره ...بعد افطاری داشتم میرفتم حرم ...

سرراهی چشمو گرفت ...

گفتم ماله خودمه ...

یادش بخیر بعد افطاری استراحت که میکردیم میرفتیم نزدیک سحری برمیگشتیم ...

وای خدای من چقدر که من دلتنگ حرم وصحن انقلاب و شب های حالی به حالیش هستم ...

حرم ...حرم ...حرم ...

ولحظه های قبل از اذان مغرب ...

تلاوت قرآن و...

الله اکبر ازین همه دلتنگی ...

میخواستم یه چیزه دیگه بنویسم ...

چای مینوشم ...چای ...

امروز بازم گردوخاک شد ...

این روزها نمیدونم چرا عصراش این همه دلگیرن ...

همیشه همین بوده ...فصل که میل تغییر پیداکند ...

حال آدمی عجیب دلتنگ می شود ...

دلم برا خدام تنگ شده ...

دوسش دارم میدونه ...

دوسم داره میدونم ...خودش گفته ...

اما من دارم دور میشم ازش ...

تو فکر یه چیزیم ...میترسم روزاش بخوره با روزهای امتحانم ...

بازم مثه ساله پیش جا بمونم ...

وای حتی تصورشم منو غمین می کنه ...

یعنی میشه ؟؟؟

یعنی میشه باز ...من ...تو ...

خدایا میدونی چـــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــد دوست دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوسش دارم خیلی خیلی خیلی ...

بدم ...این مدته مخصوصن خیلی خیلی بد شدم ...میدونم ...

من بدم ...اما دوسش دارم میدونه چقددوسش دارم ...

وای خدای من که دلم الان همون لحظه ها رو میخواد ...

خیلی وقته نرفتم علی ابن مهزیار ...

از ساله پیش شایدم بیشتر ...

از وقتی شنیدم ریختنش بهم که باز ازنو بازسازیش کنن ...

نمیدونم چه دلیلی داشت ...همونطوری حسه خوبی داشت ...

دلم تنگ شده برا 8تا شهید گمنامی که اونجارو متبرک تر کردن ...

شهدا آرامش خاصی دارن ...

وقتی سرمزار عموم هستم آرومم ...

دوست دارم فقط وفقط بشینم پیشش ...فقط ...

این روزها دوست دارم برم اروندرودو باز ببینم ...

حسه غریبی داره ...

وبه این فکرمی کنی که توی این اروند که بهش شط وحشی میگفتن ...

چقدر الان شهید هنوز هست ؟؟؟ویابوده ؟؟؟؟

دلت میلرزه ...

دوس دارم اونجا رو حسه غریبی داره ...

دوست دارم برم جزیره ی مینو ازونجا جزیره ی سهیل رو ببینم ...

جایی که پیکرعموی آسمونیمو بعد 13سال ازاونجا کشیدن بیرون ...

جایی اون طرف خاکریز خودیا ...

خاطراته عمو رو که تو ذهنم بازمیکاوم ...

خیلی چیزاش میاد جلو ذهنم ...

خوشا به حالتون ...

این روزا به این فکرمیکنم ...

بچه های جبهه ایی که از رفیقاشون به قوله خودشون جاموندن چه حالی دارن وقتی یاد خاطراتشون میوفتن ...

وقتی ماها درک نمیکنیم چی توی فکرشون هست ؟؟؟

بابایی من هروقت یاددوستاش میوفته گوشه ی چشمش اشک جم میشه وبلند میشه تا نبینیم ...

دایی جونم وقتی از دوستاش حرف میزنه انگاری ازالان بودن خودش کنده میشه و میرسه به اون وقتا ...

انگاری همون موقع میاد جلو چشاش ...

مهربونیش رو دوست دارم ...بااینکه شیمیایی واز اثرات جنگ زود عصبی میشه ...

اما مهربونی خاصی داره ...جانبازی که هیچ جایی این ایثارشو ثبت نکرده ...

هروقت رفقاش دورش میکنن که بابا جان بیا یه کاری برااین حالت بکن ...

یه حرفی میزنه که دلمو میلرزونه ...

بماند ...برای خودش وخدای خودش ...

به خاطر این ایثارخاصش یه طور دیگه دوسش دارم ...خیلی خاص تر ...

حسودیم میشه به همچین آدمایی ...

آدمای جبهه خاصن ...ماله همون دورن ...

همشون مثه همن ...

خوشا به حالشون واین همه آنات خوبی که هنوز همراهشون هست ...

یادمه یه سالی همراه داییم رفتم پادگانی که هرسال به یاد گردانی که بودن مراسم داشتن و...

مراسمی که بود زیاد مهم نبود ...اما صحنه هایی که شکار میشد ...

یکی دست نداشت ...

یکی پا ...

یکی چشم ...

یکی ...

اما ...سراغ قلب های یکایکشان که بری ...

دلی ازدل آدمی میبرن ...

چنان از دیدن هم ذوق میکردن که ...

همدیگروحاجی صدا میکردن ...

یکیشون داییمو صدا کرد :حاج ...

باخودم گفتم دایی من که مکه نرفته ...

اما ...

یه تبسمه مهربونی گوشه ی لب همشون هست ...

انگار لذت ازکنارهم بودن میبردن ...

ازین که ازین زمانه ی حال دور شدن وخودشونن وخودشون ...

کسی بهشون نگاه نادرست نمیکنه ...

که خوشونرفتن مگه ما گفتیم بره ؟؟؟

دنیای قشنگیه ...

دلم یه جای خاص میخواد ...یه جای ناب ...

یه حال خوب ...

یاد عزیزی که همین چند روز پیش شهید شدن ...اسمشون یادم نیست ...

اخبار گفت ...

میترسم ...از بعضی اتفاقا میترسم ...

یاد اون عزیزه جانبازی که ...خالم برام گفت تو روزنامه نوشته بود ...سخته گفتنش ...سخت ...

این حرفا رو چرا اینجا میگم نمیدونم ...

خواستم فقط یه چی بگموبرم ...

چی شد ...

توی این گرمای اهواز الان یه ژاکت پوشیدم ...

دلم یه هجرت میخواد ...ازین یک نواختی خستم ...

چای مینوشم ...سرد شد عوضش کردم ...

خلاصه همه چی درهمه ...

روزگاریه براخودش ...

یه رجعتی به این آدرس داشته باشید ...

http://www.yjc.ir/fa/news/4097207/%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B1%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%BA%D9%88%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B7-%D8%B4%DA%A9%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%8A%D8%B9%D8%AC%D8%BA%D9%88%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D8%AF%D9%86%D9%8A%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%B4%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%B2%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF



یکشنبه 91 اسفند 27 | نظر

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

عطرظهور

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار

پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...

ستارگان دوکوهه

هم رنگــــ ِ خـــیـــآل

هدهد

مرام و معرفت

سه قدم مانده به....

یامهدی

مینای دل

ارواحنا فداک یا زینب

مشکات نور الله

گل خشک

سلام محب برمحبان حسین (ع)

دهکده کوچک ما

اسرا

گرتوبیایی غم از دل برود

نیلوفر مرداب

شعرشاعر

خوش یمن

احرار

اینجا آوایی هست

زهرایی

بهونه جوونی

سربداران 313

مدیریت ...

گل نرگس

آپلودعکس

شعر...

خط...

صیاد لحظه های ناب دیدار

تاآسمان راهی نیست

چش قلمبه ...

دانلود مقاله ، پروژه ...

حدیث اشک

اقیانوس

یاسین مدیا

پایگاه اطلاع رسانی ...

یاران گمنام وبی ادعا ...

شعرو غزل امروز

آرمان های انقلاب

 
 

خبرنامه

 
 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 300438

بازدید امروز :239

بازدید دیروز : 49

تعداد کل پست ها : 424

 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

دانشنامه مهدویت

 مهدویت امام زمان (عج)
 

لوگوی دوستان

 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin